کد مطلب:124333 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

لباسش را به عمویش عقیل داد
[8]-27- شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از عبدالصمد نقل كرده است كه او گفت:

به امام صادق علیه السلام عرض كردم:ای اباعبدالله! حدیث عقیل را برای ما بیان فرما. آن



[ صفحه 48]



حضرت فرمود:عقیل به كوفه، نزد شما آمد. علی علیه السلام - در حالی كه پیراهنی بلند به تن داشت - در صحن مسجد نشسته بود. عقیل از او درخواستی كرد. آن حضرت فرمود:می نویسم تا از ینبع [1] [مالی] به تو بدهند. عقیل عرض كرد:آیا غیر از این چیزی نیست؟ آن حضرت فرمود:نه. در این هنگام، حسن علیه السلام آمد و علی علیه السلام به او فرمود:برای عمویت دو جامه بخر. حسن علیه السلام دو جامه خرید. عقیل گفت:فرزند برادرم! این چیست؟ فرمود:این [از نوع] لباس امیرمؤمنان علیه السلام است! سپس عقیل جلو آمد و نزد علی علیه السلام نشست. عقیل دست خود را به این دو جامه می زد و [خطاب به خود] می گفت:أبایزید! [2] چه لباس نرمی! امیرمؤمنان فرمود:حسن جان! به عمویت كمك كن. حسن علیه السلام عرض كرد:به خدا سوگند! هیچ پولی ندارم. علی علیه السلام فرمود:پس بگو یكی از لباس هایت را برایش بیاورند. حسن علیه السلام یكی از لباس های خود را به عقیل داد. سپس حضرت علیه السلام (به محمد حنفیه) فرمود:محمد! به عموی خود كمك كن. محمد عرض كرد:به خدا سوگند! پولی ندارم. علی علیه السلام فرمود:پس یكی از لباس های خود را به او بده...

عقیل گفت:ای امیرمؤمنان! اجازه بده نزد معاویه بروم. فرمود:آزادی. پس عقیل به سوی معاویه رهسپار شد. خبر آن به معاویه رسید. معاویه [به اطرافیان خود] گفت:به چابك ترین مركب های خود سوار شوید و از زیباترین لباس های خود بپوشید؛ زیرا عقیل به سوی شما می آید. معاویه تخت خود را بیرون زد و چون عقیل نزد او آمد، گفت:ای ابایزید! خوش آمدی! به چه منظور دور افتاده ای؟ عقیل گفت:طلب دنیا از جاهایی كه امیدش می رود. معاویه گفت:كامیاب شده ای و درست آمده ای. دستور دادم 100000 (درهم یا دینار) به تو بدهند. معاویه 100000 (درهم یا دینار) به او داد.

سپس گفت:نظرت درباره ی سپاهی كه دیدی؛ سپاه من و سپاه علی، چیست؟ عقیل گفت:در جمع بگویم یا تنها؟ معاویه گفت:نه، در میان جمع بگو. عقیل گفت:بر سپاه علی



[ صفحه 49]



گذر كردم و از آنان شبی چون شب پیامبر صلی الله علیه و آله و روزی چون روز پیامبر صلی الله علیه و آله دیدم؛ جز آن كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در میانشان نبود. بر سپاه تو گذر كردم و با اولین كسی كه روبه رو شدم، ابوالاعور [3] و گروهی از منافقان و تبعید شدگان رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ جز آن كه ابوسفیان در میانشان نبود.

معاویه سكوت كرد، تا این كه مردم رفتند و گفت:ابایزید! تو با من چكار كردی؟! عقیل گفت:مگر من به تو نگفتم:در میان مردم بگویم یا تنهایی، و تو نخواستی؟! معاویه گفت:پس اینك از دشمنم [چیزی بگو و غصه ی دلم]بهبود بخش. عقیل گفت:این، بماند تا وقت رفتن.

چون روز بعد فرارسید، عقیل كیسه ها و بار و بنه ی خود را بست و به سوی معاویه رهسپار شد. معاویه اطرافیان خود را جمع كرده بود. عقیل چون نزد او رسید، گفت:ای معاویه! در جانب راست تو چه كسی است؟ معاویه گفت:عمرو بن عاص. عقیل خود را به خنده زد و گفت:همه ی قریش می دانند كه هیچ كس بهتر از پدر او بزهای قریش را نمی شمرد. سپس پرسید:این كیست؟ معاویه گفت:ابوموسی. باز خود را به خنده زد و گفت:همه ی قریش در مدینه می دانند كه در آن جا، زنی خوشبوتر از یقه ی پیراهن مادر او نبود.

معاویه گفت:ابایزید! از من بگو. عقیل گفت:حمامه را می شناسی؟! سپس به راه افتاد (و رفت)، در دل معاویه آشوبی افتاد، (با خود) گفت:مادری از مادرانم را نمی شناسم؟! پس دو نفر از نسب شناسان شامی را خواست و گفت:از یكی از مادرانم كه نامش «حمامه» است و من او را نمی شناسم، خبر دهید. آنان گفتند:تو را به خدا! امروز از ما این را مخواه. معاویه گفت:بگویید وگرنه گردنتان را می زنم. شما درامانید. آنان گفتند:حمامه، جده ی هفتم ابوسفیان است كه زناكار بود و در خانه ی خود از دنیا رفت.

امام صادق علیه السلام فرمود:عقیل از نسب شناس ترین مردم بود. [4] .



[ صفحه 50]




[1] اميرمؤمنان عليه السلام در ينبع، املاك و چشمه هايي داشت كه همه را (در راه خدا) وقف نموده بود. (معارف و معاريف، ج 10، ص 619.(.

[2] أبايزيد - چنان كه از ذيل داستان پيداست - كنيه ي عقيل است.

[3] ابوالاعور از مشركاني بود كه در جنگ احد، عليه سپاه اسلام جنگيد. او از دوستان آل ابوسفيان و از دشمنان حضرت علي عليه السلام بود. (معارف و معاريف، ج 1، ص 329 (.

[4] امالي:723 ح 1524.